کسی که کفش می دوزد، کفش گر، کفشدوزک، در علم زیست شناسی حشرۀ کوچک سرخ رنگی که چهار بال دارد و دو بال ضخیم آن روی دو بال نازک قرار گرفته و از شته های درختان تغذیه می کند
کسی که کفش می دوزد، کفش گر، کفشدوزک، در علم زیست شناسی حشرۀ کوچک سرخ رنگی که چهار بال دارد و دو بال ضخیم آن روی دو بال نازک قرار گرفته و از شته های درختان تغذیه می کند
دهی است از دهستان بویراحمد گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، در 6هزارگزی شمال آرو به بهبهان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 125 تن است. آب آن از رود خانه خیرآباد و محصول آن غلات، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. صنایع دستی گلیم و جوال بافی است. راه مالرو دارد و ساکنین از طایفۀ بویراحمد گرمسیری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بویراحمد گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، در 6هزارگزی شمال آرو به بهبهان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 125 تن است. آب آن از رود خانه خیرآباد و محصول آن غلات، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. صنایع دستی گلیم و جوال بافی است. راه مالرو دارد و ساکنین از طایفۀ بویراحمد گرمسیری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید: گلشن چو کرد مرد در او کاهدود گلخن شود ز دود سیه گلشنش، ناصرخسرو، ، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید: گلشن چو کرد مرد در او کاهدود گلخن شود ز دود سیه گلشنش، ناصرخسرو، ، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
آنکه برای مردگان کفن سازد. (فرهنگ فارسی معین) : هر آن مام کو چون تو زایدپسر کفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی. کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زد آن ریش کافورگون. فردوسی. - کفن دوزی، عمل و شغل کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین). - ، دکان کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه برای مردگان کفن سازد. (فرهنگ فارسی معین) : هر آن مام کو چون تو زایدپسر کفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی. کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زد آن ریش کافورگون. فردوسی. - کفن دوزی، عمل و شغل کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین). - ، دکان کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین)
کسی که شور و غوغای بیهوده کند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). هنگامه ساز و غوغایی و زبان دراز و بدزبان و فتنه جو. (ناظم الاطباء) : سر سختی و شلاق خورد کله دراز چون میخ برون خیمه جای تو خوش است. یحیی شیرازی (از آنندراج)
کسی که شور و غوغای بیهوده کند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). هنگامه ساز و غوغایی و زبان دراز و بدزبان و فتنه جو. (ناظم الاطباء) : سر سختی و شلاق خورد کله دراز چون میخ برون خیمه جای تو خوش است. یحیی شیرازی (از آنندراج)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
که کپه دوزد. دوزندۀ کپه های ترازو و کپه های بقالان. آنکه کپۀ ترازو از انبان و پشم سازد و دوزد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از غلام باره. که آرامش با پسران خواهد. لاطی. (یادداشت مؤلف)
که کپه دوزد. دوزندۀ کپه های ترازو و کپه های بقالان. آنکه کپۀ ترازو از انبان و پشم سازد و دوزد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از غلام باره. که آرامش با پسران خواهد. لاطی. (یادداشت مؤلف)
دهستانی از بخش مرکزی شهرستان میانه است که در جنوب و جنوب غربی میانه واقع است و از شمال به دهستان حومه و از جنوب به بخش مرکزی زنجان و از مشرق به دهستان کاغذکنان و از مغرب به دهستان تیرچایی محدود است. کوهستانی و معتدل مایل به گرمی است و آب آن از رودهای آیدوغموش و قرانقوچای و سایر نهرهای جاری از کوههای منطقه تأمین می شود. محصولات عمده آن غلات و اندکی حبوبات و کرچک است. این دهستان از 95 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می شود و سکنۀ آن در حدود 13720 نفر است و قرای مهمش عبارتنداز: شیخدرآباد (مرکز دهستان) ، کلوچه خالصه، طوق، قره طورق. بواسطۀ کوهستانی بودن راههای قری عموماً مالرو است. خط آهن زنجان و مراغه از شمال و مشرق این دهستان عبور می کند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهستانی از بخش مرکزی شهرستان میانه است که در جنوب و جنوب غربی میانه واقع است و از شمال به دهستان حومه و از جنوب به بخش مرکزی زنجان و از مشرق به دهستان کاغذکنان و از مغرب به دهستان تیرچایی محدود است. کوهستانی و معتدل مایل به گرمی است و آب آن از رودهای آیدوغموش و قرانقوچای و سایر نهرهای جاری از کوههای منطقه تأمین می شود. محصولات عمده آن غلات و اندکی حبوبات و کرچک است. این دهستان از 95 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می شود و سکنۀ آن در حدود 13720 نفر است و قرای مهمش عبارتنداز: شیخدرآباد (مرکز دهستان) ، کلوچه خالصه، طوق، قره طورق. بواسطۀ کوهستانی بودن راههای قری عموماً مالرو است. خط آهن زنجان و مراغه از شمال و مشرق این دهستان عبور می کند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)